پژوهشها نشان میدهند افرادی که منزلت اجتماعیاقتصادی بالاتری دارند، در مقایسه با کسانی که از آنها پایینترند، بیشتر در معرض این هستند که خود را محق بدانند و مثل خودشیفتهها رفتار کنند.
وقتی کسی ادعا میکند ژن برتر است، این نوع تفکر و خودخواهی از کجا میآید؟
به گزارش آیزندگی، در یک مطالعه، عابرپیادهای را سر چهارراهی شلوغ گذاشتند و منتظر نشستند تا ببینند چه ماشینهایی اجازه میدهند او از خیابان رد شود. همینقدر بدانید که ماشینهای معمولی بسیار بیشتر از مرسدسها و بیاموها توقف میکردند. این تحقیق برایمان جالب است چراکه با کلیشههای ذهنیمان از افراد پولدار منطبق است. ولی این سؤال که داشتن پول زیاد چه تأثیری بر روان ما دارد بههیچوجه پیشپاافتاده نیست. پیامدهای اجتماعی و روانشناختیِ قرارگرفتن در رأس هرم اقتصادی و داشتن موقعیت ممتاز چیست؟
برخی از دانشپژوهان علوم سیاسی، مثل بنجامین پیج و مارتین گیلنز، تفاوتهای آشکاری را در سیاستهای مورد حمایت آمریکاییهای متمول و طبقۀ متوسط یافتهاند، و این تنها به مسائل صرفاً اقتصادی همچون مالیات محدود نمیشود، بلکه به تأمین بودجۀ آموزش دولتی، برابری نژادی، و حفاظت از محیطزیست نیز تسری مییابد.
به نقل از ترجمان، احتمال حمایت پولدارها از این مسائل بهطور معناداری کمتر از طبقۀ متوسط است. اهمیت این موضوع بهخاطر نفوذی است که پولدارها بر مسئولین حکومتی دارند. گیلنز، که هماکنون استاد دانشگاه کالیفرنیای لسآنجلس است، در یک مطالعه هزاران برگۀ پاسخ به یک پیمایش عمومی را بررسی کرد و دریافت، در مسائلی که دیدگاه ثروتمندان فاصلۀ زیادی با دیگران داشت، سیاستی که در نهایت اتخاذ میشد «تا حد زیادی» نمایانگر خواستۀ پاسخدهندگان متمول -ده درصد بالای جمعیت از لحاظ درآمد- بود. نتیجهگیری این مطالعه این بود که سیاستها «تقریباً هیچ ربطی به خواستۀ» آمریکاییهای فقیرتر نداشتند.
افراد ثروتمند، حداقل در محیط آزمایشگاهی، کمتر از افراد فقیر با رنج دیگران همدردی میکنند. مشخص شده است وقتی ما نسبت به کسی احساس دلسوزی داریم ضربان قلبمان کاهش مییابد. در سال ۲۰۱۲، دو تن از همکارانِ آن زمانِ پیف، یعنی مایکل کراوس و جنیفر استلار، داوطلبان را به دستگاه [الکتروکاردیوگرام] (ایسیجی) وصل کردند و به آنها دو ویدیوی کوتاه نشان دادند: یک ویدیوی «خنثی» که در آن یک زن به آموزش ساختِ دیوار پاسیو میپرداخت؛ و یک ویدیوی «دلسوزی» که در آن تعدادی کودک برای درمان سرطانْ شیمیدرمانی میشدند. [نتایج نشان داد] افراد فقیرتر نسبت به پولدارترها نهتنها دلسوزی بیشتری نسبت به کودکان ابراز میکردند بلکه ضربان قلبشان نیز از یک ویدیو به ویدیوی دیگر کاهش مییافت.
اگر رنج دیگران تأثیر کمتری بر افراد متمول داشته باشد، آنها احتمالاً به افراد نیازمند کمتر کمک میکنند. و این یافتهای است که هم در آزمایشگاه و هم خارج از آن دیده شده است. درست است که، بهطور میانگین، خانوادههای ثروتمند در مقایسه با خانوادههای فقیر پول بیشتری به خیریهها میدهند، اما این کمکْ نسبت کمتری از درآمدشان را شامل میشود. به قول پیف، «هرچه ثروت بیشتر میشود، خساست هم بیشتر میشود».
یک اقتصاددان رفتاری در دانشگاه بوستون، به نام ریموند فیسمن، دریافته است که نخبگان۳، صرفنظر از وابستگی سیاسیشان، بیشتر «بازدهاندیش»۴هستند تا «برابریاندیش»۵. او و چند تن از همکارانش، از جمله دنیل مارکویتز، نویسندۀ کتاب دام شایستهسالاری۶ در سال ۲۰۱۹، افراد لیبرال با منزلت بالا (دانشجویان حقوق دانشگاه ییل) را، که حداقل با ده نمره اختلافْ خود را دموکرات میدانستند، بررسی کردند و از آنها خواستند نسخهای از بازی موسوم به بازی دیکتاتور را انجام دهند. به آزمایششوندگان ژتونهایی قابلمعاوضه با پول داده شد و به آنها گفته شد که میتوانند هر تعداد ژتون که خواستند را به همبازی خود بدهند (این امکان وجود داشت که هیچ ژتونی به طرف مقابل ندهند). افراد بازدهاندیش، هنگامی که کمک به دیگری هزینۀ زیادی برایشان نداشته باشد، مثلاً وقتی به آنها گفته شود که اگر تنها ده ژتون بدهند، دیگری بیست ژتون دریافت میکند، سخاوتمندانهتر رفتار میکنند. ولی افراد برابریاندیش مایلاند ژتونهایشان را تقسیم کنند.
حتی اگر هزینۀ بیشتری به خودشان تحمیل شود. از این دستهبندی میتوان برای پیشبینی اینکه آیا افراد از سیاستهای مالیات بازتوزیعی حمایت میکنند یا خیر استفاده کرد.
هشتاد درصد دانشجویان ییل، علیرغم تمایلات ترقیخواهانهشان، بازدهاندیش بودند، درحالیکه این عدد در میان عموم مردم پنجاه درصد است.
به گفتۀ محققانِ این مطالعه، «این نتایجْ توجیه تازهای را برای علت سکوت سیاستگذاران در برابر افزایش نابرابری درآمدی در ایالاتمتحده ارائه میکند.علت آن است که نخبگانِ سیاستگذارْ بسیار کمتر از مردم عادی حاضرند بازدهی را فدای برابری کنند».
این دوباره ما را به مونوپولی برمیگرداند. به گفتۀ پیف، جالبترین بخش آزمایش زمانی بود که پس از بازی از افراد پرسیده میشد کدامیک از کارهایشان بر نتیجۀ بازی اثر گذاشته است. پاسخ معقول و درست این بود که بازی دستکاری شده بود و بازیکن پولدار شانس آورده بود. اما بازیکنان پولدار تقریباً دو برابر بیشتر از بازیکنان فقیر راجعبه استراتژی بازی حرف میزدند، یعنی معتقد بودند خودشان باعث پیروزیشان شدهاند. در دنیای واقعی نیز همین است. بعضی از ما در موقعیتی بهتر از دیگران به دنیا میآییم. ولی به گفتۀ پیف، «درک افراد از امتیاز یا محرومیت نسبیشان اینچنین نیست، بلکه توجهشان را به کارهایی که انجام دادهاند معطوف میکنند: ’من سخت کار کردهام. من در مدرسه زحمت کشیدهام.‘ و به همین شکل توجیه میتراشند».
آدمهای موفق معمولاً خود را سزاوار موفقیتهایشان میدانند. به همین خاطر معتقدند آدمهای کمتر موفق نیز خودشان مسئول عدم موفقیتشان هستند. به گفتۀ پیف، «با این استدلال، احتمال اینکه علت نابرابری را برای خود تفسیر کنید، توجیهش کنید و آن را عادلانه جلوه دهید بیشتر است».
کراوس و کلتنر، که هر دو روانشناس هستند، مشاهده کردهاند افرادی که خود را در رأس هرم اجتماعی میبینند بهطور معناداری بیشتر از ذاتگرایی۷، یعنی باور به اینکه ویژگیهای گروهی غیرقابلتغییر بوده و منشأ زیستی دارند، حمایت میکنند، همان باورهایی که برای توجیه بدرفتاری با افراد کممنزلتی همچون مهاجران و اقلیتهای قومی به کار گرفته میشود. به گفتۀ کلتنر، مطالعات بیشماری نشان میدهد طبقۀ بالا مایل به «حفظ خود» است، یعنی کسانی که خود را از لحاظ تحصیلی، شغلی و دارایی برتر از دیگران میدانند مایلاند منزلت گروه خود را، حتی به قیمت آسیب به گروههایی که نالایقتر میپندارند، حفظ کنند». این یافتهها این باور را به چالش میکشد که ثروت مسئولیت میآورد؛ ظاهراً مقام بالاترْ ثروتمندان را ملزم نمیکند به نفع جامعه عمل کنند».