بچه پولدار

چرا از پولدارها بدمان می‌آید؟

به گزارش آی‌زندگی، چرا از بچه‌پول‌دارهای نازپرورده بدمان می‌آید؟ چرا حتی وقتی آرزوی پولدار شدن می‌کنیم، همیشه به خودمان وعده می‌دهیم که پولدارهایی خواهیم شد که شبیه این بچه‌پولدارها نخواهند بود؟ در مقابل، به همان اندازه که از پولدارها بدمان می‌آید، نگاه مثبتی هم به فرودستان داریم. یعنی آدم‌های فقیر را، حتی وقتی هیچ‌چیز دربارۀ آن‌ها نمی‌دانیم، آدم‌هایی ارزشمند و مهربان تلقی می‌کنیم. گویا ماجرا فقط نوع‌دوستی یا برابری‌طلبی نیست. اگنس کالارد، فیلسوف پرطرفدار این روزها، جواب جدیدی به این سوال می‌دهد:

ما از «لوس» و «نازپرورده» نه به‌عنوان اصطلاحاتی در روان‌پزشکی، بلکه به‌عنوان دشنام به کسانی استفاده می‌کنیم که شخصیت آن‌ها در میان چنین مزایایی نابود شده است. مقصود واقعی ما کسانی هستند که می‌توان نقش ثروت را در احساس شایستگی خاص آن‌ها به خوبی تشخیص داد.
به نقل از ترجمان، بنابراین به نظر می‌رسد که نظریه‌پردازی دربارۀ نازپروردگی بیش از پزشک کودکان، نیازمند متخصص اخلاق است. در تصور ما، نقطۀ مقابل ثروتمندی و ریخت‌و‌پاشْ فقر و ستمدیدگی و فرسودگی است. برتراند راسل این مسئله را طرح کرده است که ما چنین افرادِ زیر پا افتاده‌ای را به‌طور ویژه «افرادی خوب» می‌دانیم؛

یشنهاد جایگزین من نه تصویری تازه بلکه فرمولی است که آن را «معادلۀ هنجاری» می‌خوانم و می‌کوشم با آزمونی ذهنی آن را توضیح دهم. فرض کنید که چندین سال در آپارتمانی سکونت دارید و همیشه حدود پنج دقیقه وقت صرف پیداکردن پارکینگ در مقابل خانه کرده‌اید. اگر یک روز تمام جاهای پارک خودرو پر شده باشد و بیست دقیقه برای پارک آن زمان صرف کنید، احتمالاً احساس خوشایندی نخواهید داشت. چراکه عادت‌ها سبب تولید انتظارات هنجاری می‌شوند. درست همان‌گونه که نازپرورده بارآوردن کودک لوس در طول سالیان به او می‌آموزد که نیازهایش باید فوراً برآورده شوند، سال‌ها تجربۀ پارک‌کردن مقابل خانه هم به شما آموخته که «باید» نیاز به پارک خودروی خود را ظرف پنج دقیقه برآورده سازید.

حال بیایید چند همسایه‌ را به این آزمون بیفزاییم: مرد پولداری (پ) که خارج از آپارتمان خود، جای پارکی مشخص و اختصاصی دارد و مرد فقیری (ف) که چنین جایگاه ثابتی ندارد و باید بیرون از محوطۀ خانه زمانی نسبتاً طولانی را صرف یافتنمحلی برای پارک کند. اگر پ به خانه بیاید و از اینکه کسی برای چند لحظه پارکینگش را اشغال کرده، عصبانی شود، شما میل دارید این رفتار را واکنشی خودپسندانه و ناشی از نازپروردگی بدانید؛ حال آنکه در مقابل گرفتاری ف برای یافتن جای پارک، احساس همدلی و شاید اندکی گناهکاری خواهید کرد. واکنش شما به این دو فرد با این حقیقت توضیح داده می‌شود که خودتان برای پیداکردن جای پارک در طول پنج دقیقه ارزشی تعیین کرده‌اید. شما از این معادله هنجاری استفاده می‌کنید تا نتیجه بگیرید که هر کس به دنبال پارک خودروی خود در کمتر از پنج دقیقه است، در واقع در پی «کمتر هزینه‌دادن» است، حال آنکه انتظار بیشتر از این زمان را به‌عنوان چیزی نادرست و نوعی اجبار برای «بیشتر هزینه‌دادن» می‌دانید.

از این رو، اگر پ برای تمایل نامطلوب خود (کمتر هزینه‌دادن برای به‌دست‌آوردن جای پارک) تنبیه شود و کسی جایگاه او را اشغال کند، شما لذت خواهید برد؛ و اگر ف همین جای پارک را اشغال کرده باشد، لذت شما حتی بیشتر هم می‌شود. هیچ یک از این رویدادها مستقیماً به شما سود یا زیانی نمی‌رسانند، اما ظاهراً معادلۀ هنجاری را تأیید می‌کنند: اینکه اگر پ برای هزینۀ کمتری که می‌دهد تنبیه شود و هزینۀ بیشتری که ف می‌دهد، با پاداش جبران گردد، آنگاه بهای واقعی پارک خودرو همان پنج دقیقه خواهد بود.

اگر این تحلیل را پذیرفتنی نمی‌دانید، به این فکر کنید که چرا توزیع نابرابر جای پارک میان شما و پ و ف، سبب می‌شود بخواهید برای جبران این نابرابری کاری کنید؟ ظاهراً درنهایت تصادفی‌کردن این فرایند راهی برای دستیابی به توزیع عادلانه است. ممکن است در پاسخ بگویید که «منابعی همچون محل پارک باید بر اساس دلایل توزیع شوند»، اما چه نوع «دلایلی»؟ من به اندازه کافی به شما اطلاعات نداده‌ام که توزیع دیگری را کارآمدتر بدانید؛ بنابراین نظر شما در اینجا نه عمل‌گرا، بلکه اخلاقی است. واقعاً از نابرابری در چه چیزی عصبانی هستید؟ این واقعیت که برای جای پارک باید گونه‌ای هزینه‌کردن در کار باشد؟ این همان معادلۀ هنجاری است.

ما به این باور متعهد هستیم که همواره باید هزینه یا گونه‌ای بها در کار باشد؛ بهایی معین، ثابت و مربوط به شیوۀ واقعی ادارۀ جهان. به‌این‌ترتیب، تقاضای نازپروردگان برای کسب رضایت بدون پرداخت بهای آن، تهدیدی برای این تعهد قلمداد می‌شود. زمانی که کودک طلاق یا مبتلا به سرطان را در نظر می‌آوریم، رنج آن‌ها را در معادلۀ هنجاری به صورت نوعی پرداخت محاسبه می‌کنیم و این مسئله خشم ما را برمی‌انگیزد؛ اما هنگامی که کودکی ثروتمند و «نازپرورده» صرفاً با «پارتی‌بازی» وارد دانشگاه می‌شود، معنای این کار را هدردادن منابع و فرصت‌های آموزشی و نوعی بی‌حرمتی مستقیم به معادلۀ هنجاری می‌دانیم. در واقع منابع، فرصت‌ها و ظرفیت‌های بالقوهْ جایگاه کالاهای آتی هستند و بنا است برای ما «هزینه‌ای» داشته باشند؛ حال آنکه نازپروردگی موجب غفلت از این تعهدات هنجاری می‌شود. بلوغ به معنای پذیرش تدریجی شکافی است میان خواست و رضایت؛ شکافی که هر دم ژرف‌تر می‌شود.

بر این اساس، فشار برای پایین‌کشیدن ثروتمندان و بالابردن فقرا، نه از روی خودخواهی کینه‌جویانه است و نه پی‌آمد از‌خودگذشتگی برابری‌خواهانه؛ بلکه برآمده از میلی غریزی در ما است برای حفاظت از وضعیت موجود در معادلۀ هنجاری. نظم هنجارینی که این معادله‌ها بر جهان نقش‌ کرده‌اند، برای اغلب افراد ارزشمندتر از هر نوع تلاش محدود برای پیگیری منافع شخصی است. این نشانه‌ای از پختگی و بلوغ است که فرد نه‌تنها در پی خوشبختی باشد، بلکه آن را به دست آورد (هزینه‌اش را بپردازد)؛ دریابد که در کنار نیازهای زیستی، نیازهایی هنجاری دارد؛ کسب رضایت در نظم جهان جای گرفته است و بی‌نظمی در این جهان را باید به‌عنوان مانعی برای زیستن کنار زد.

اما نظم جهان ما شکننده است؛ چراکه وضعیت معادلۀ هنجاری نه‌تنها در آن هنگام که توزیع نابرابر ثروت، موقعیت‌های استثنایی را پیش چشمانمان قرار می‌دهد، بلکه پیوسته به چالش کشیده می‌شود. هنگامی که به‌جای نگاه‌کردن به اطراف خود، به بالا چشم می‌دوزیم، سرچشمۀ این شکنندگی بیشتر نمایان می‌شود. کاری که برای به‌دست‌آوردن خوشبختی انجام می‌دهیم، اگر موفق شویم، این است که زندگی شمار بیشتری از افراد را بهبود بدهیم: آموزش بهتر، هوای پاک‌تر و نور خورشید بیشتر، شرایط مسکن سالم‌تر، مدت زمان معقول‌تری برای اوقات فراغت و غیره.

از دوران هزیود تاکنون، چنین تغییراتی در معادلۀ هنجاری سبب شده تا نسل‌های جوان‌تر در نگاه نسل‌های پیشین، نازپرورده به نظر برسند. آن‌ها با ثابت نگه‌داشتنِ معادله برای خودشان، زندگی را برای دیگران بهبود بخشیده‌اند؛ به همین خاطر نمی‌توانند بپذیرند که شما معیارهای نادرست را در پیش بگیرید. اگر خوشبختی را به دست آورده‌ باشند، به نظرشان می‌رسد که جوانانِ تازه‌به‌دوران‌رسیده و نازپرورده، احتمالاً نمی‌توانند هزینۀ آن را پرداخت کنند. میراث بشردوستانه، ضرورتاً، از سطح در‌کی که از همراهانشان دارند پیشی می‌گیرد و به همین خاطر، همیشه در قلبِ پیشرفتْ چیزی تیره و ناخوشایند وجود دارد.

0 0 رای ها
امتیاز به مطلب
دنبال کردن نظرات
اطلاع از
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پربیننده امروز
آخرین مطالب
0
خوش‌حال می‌شیم نظرتون رو درباره این مطلب بدونیمx